Shirazart.blog.ir
نوشته خود ادوارد مونش در مورد این اثر : من و دوستانم یک روز عصر در حال قدم زدن در یک جاده بودیم ؛ ناگهان آسمان همانند خون سرخ شد. من ایستادم و در حالی که به شدت خسته بودم به سمت نرده ها خم شدم .زبانه های آتش و خون سطح آبی آبدره را در بر گرفت .دوستانم به قدم زنی ادامه دادند و من از آنها عقب افتادم ، در حالی که از ترس می لرزیدم .در این لحظه من صدای جیغ بی کران طبیعت را شنیدم ، مونک از افسردگی شدید رنج می برد و در آخر نیز خودکشی کرد .