Shirazart.blog.ir
Shirazart.blog.ir
* سفر نامه ی ناصر خسرو قبادیانی یکی از آثار ارزشمند نثر فارسی در قرن پنجم است .این کتاب شرح حال هفت ساله سفر ناصر خسرو است .سفری که در بیست و سوم شعبان ۴۳۷ با کناره گیری وی از شغل دولتی آغاز می شود .از مرو که محل خدمتش بوده و از راه نیشابور و سمنان و ری و قزوین به آذربایجان می رود و از مرند و خوی گذشته به شهرهای ارمنستان ( وان ، اخلاط و بطلیس) می رسد از آنجا به شام و بیت المقدس می رود و دو ماه و چند روز در آنجا می ماند .
در نیمه ی ذی القعده ی همان سال برای انجام فریضه حج به مکه معظمه مشرف می شود و پس از چندی عزم سفر به مصر می کند .به قاهره می رود و نزدیک به سه سال در قاهره می ماند .در طی این مدت دوبار دیگر هم به حج می رود .
در ذی الحجه سال ۴۴۱ از مصر بیرون می آید .برای چهارمین بار به مکه می رود و در حدود شش ماه در مکه می ماند و پس از انجام مراسم حج چهارم ، در شعبان سال ۴۴۳ از راه طائف و تهامه و یمن به بصره رفته و دو ماه در آنجا اقامت می کند و سپس از آنجا به ارجان ( فارس) میرود و از راه اصفهان و قاین و سرخس به بله باز می گردد.تاریخ دقیق نوشتن سفر نامه معلوم نیست .اما ظاهراً ناصر خسرو پس از بازگشت از سفر ، کار تنظیم و نوشتن آن را آغاز کرده است .
چنین گوید ابومعین حمید الدین ، ناصر خسرو القبادیانی المروزی ، تاب اُ عَنه ، که من مردی دبیر پیشه بودم و از جمله متصرفان در اموال و اعمالِ سلطانی ، و به کارهای دیوانی مشغول بودم ؛مدتی در آن شغل مباشرت نموده ؛در میان اقران شهرتی یافته بودم .
****شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفتی : " چند خواهی خوردنِ از این شراب که خِرَد از مردم زایل کند ؟ اگر به هوش باشی ، بهتر ." من جواب گفتم که " حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت ، که اندوه دنیا کم کند ."
جواب داد که " بی خودی و بی هوشی راحتی نباشد .حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بی هوشی رهنمون باشد [ کند] ، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بیفزاید ." گفتم که " من این چیز از کجا آورم؟" گفت : " جوینده یابنده باشد ." و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت .چون از خواب بیدار شدم ، آن حال تمام بر یادم بود .برمن کار کرد و با خود گفتم که " از خواب دوشین بیدار شدم ، اکنون باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم " .اندیشیدم که تا همه ی افعال و اعمال خود بَدَل نکنم فَرَج نیابم .
روز پنجشنبه ششم جمادی الاخر سنه و ثلاتین و اربعمائه [۴۳۷] نیمه ی دی ماه پارسیان سال بر چهار صد و چهارده یزجردی سر وتن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز کردم .و یاری خواستم از باری ، تبارک و تعالی ، به گزاردنِ آنچه بر من واجب است و دست باز داشتن از منهیّات و ناشایست ، چنانکه حق ، سبحانه و تعالی ، فرموده است .
پس از آنجا ، به شبورغان رفتم .شب به دیه باریاب بودم .و از آنجا به راه سمنگان و طالقان به مرو الرود شدم .*****
در شهر فلج مسجدی بود که ما در آنجا بودیم .اندک رنگ شنجرف و کاجورد با من بود .بر دیوار آن مسجد بیتی نوشتم و شاخ و برگی در میان آن بُردم کشیدم .
ایشان مردم بدیدند ، عجب داشتند .
و همه ی اهل حصار جمع شدند ، و به تفرج آن آمدند .
مرا گفتند که اگر محراب این مسجد را نقشی کنی ، صد من خرما به تو دهیم .
و صد من خرما نزدیک ایشان مردمان آن سرزمین ملکی بود .
چه که تا من آنجا بودم از عرب لشگری به آنجا آمد و از ایشان پانصد من خرما خواست ؛ مردم قبول نکردند ، و جنگ کردند ؛ ده تن از اهل حصار کشته شد و هزار نخل را بریدند و ایشان مردم ده من خرما ندادند .
چون با من شرط کردند ، من آن محراب نقش کردم.
و آن صد من خرما فریادرس ما بود ، که غذا نمی یافتیم و از جان ناامید شده بودیم ، که تصور نمی توانستیم کرد که از آن بادیه هرگز بیرون نتوانیم افتاد.